زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است
افزوده شده به کوشش: آرین کارمانی
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: راوی علی اصغر گلکار دانش آموز راهنماییگردآورنده: محمدرضا آل ابراهیم
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: 345 - 346
موجود افسانهای: nan
نام قهرمان: خارکن
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: زن خارکن
در طبقه بندی قصه های ایرانی توسط اولریش مارتسلف که خود بر اساس نظام طبقه بندی آرنه - تامپسون بنیان نهاده شده. افسانه ای که در زیر می آید، در ردیف قصه های اخلاقی است که در آن ضرب المثل یا پند و نصیحتی به صورت قصه بیان می شود. این افسانه در روایت های مختلف با جزییات متفاوتی روایت شده است. روایت زیر را از مردم استهبان میآوریم.
در روزگاران قدیم پیرمرد خارکنی بود که با فروختن خار مخارج زندگی خود و خانواده اش را فراهم میکرد. روزی به جنگل رفته بود، نعرۀ شیری را شنید که به تله افتاده بود. او را آزاد کرد و با هم دوست شدند. مدت ها گذشت تا این که روزی پیرمرد، شیر را به خانه اش دعوت کرد و گوشت بسیار خوشمزه ای جلو او گذاشت. امّا زن پیرمرد ناسزا گفت و حرفهای بدی دربارۀ شیر زد و گفت: «آدم قحط بود که تو شیر بوگندو را به خانه آورده ای؟ نگاه کن چطور از دهانش آب میریزد.» شیر غذایش را خورد و گفت: «اگر تو مرا نجات نداده بودی می دانستم با زنت چکار کنم.»فردای آن روز پیرمرد به جنگل رفت. شیر آمد و پس از احوالپرسی گفت: «سنگی بردار و سر مرا بشکن!»پیرمرد گفت: «من همچون کاری نمیکنم. من و تو دوست هستیم.» شیر گفت: «اگر مرا دوست داری و راست میگویی و میخواهی که دوستی ما پایدار باشد، سرم را بشکن.» پیرمرد ناچار شد و سنگی برداشت و بر سر شیر زد. خون از سر شیر جاری شد. شیر رفت. مدتی از این ماجرا گذشت. پیرمرد هر چه به جنگل رفت دیگر شیر را ندید.تا این که روزی از روزها پیرمرد که به جنگل رفته بود شیر را دید و گفت: «ای دوست! ترک یار کرده ای. نکند به خاطر این که سرت را شکاندم از من قهر کرده ای؟» شیر گفت: «نه. دستی به سر من بکش.» پیرمرد دستی به سرش کشید. شیر گفت: «آثاری از زخم میبینی؟» پیرمرد گفت: «نه، زخم خوب شده است.» شیر گفت: «زخم سرم خوب شد، امّا زخم دلم خوب نشد، چون که زنت حرف بسیار بدی به من زد.»